سلاممممممممممممم
دیشب دانشگاه بودم آخه امتحان داشتم منم که از همه جا بیخبر رفته بودم و تند تند داشتم میخوندم که یکهویی برق دانشگاه قطع شد
ازاونجایی که بچه درس خون هستیم بانور موبایل به خوندن ادامه دادیم
کمی که خوندیم بلند شدیم رفتیم دم در که دیدیم یکی از استادا پسرا رو بیرون از محوطه انداخته دخترا هم تو حالا هی پسرا سعی میکنن بیان تو که این استاده با عبا میپره جلوشونو نمیذاره معرکه ایی شده بود ماهام اینور زده بودیم زیر خنده
بابچه ها خداحافظی کردم که برم همین موقع محمود زنگ زد پرسید کجایی؟ گفتم دانشگاه
گفت: داره بارون میاد................. گفتم: اره زیربارونم
گفت: بپوشن سرما نخوری........قبول کردم ...خداحافظی کردیم
چنددقیقه بعدبازم زنگ زد که کجایی میام دنبالت گفتم هنوز همونجام
گفت الان میام دنبالت
اومد دنبالم توماشین باهم شکلات کاکائوی خوردیم منو برد رسوند خونه دم در پیاده ام کرد
اکثرا که بارون میاد ماباهم میریم بیرون هردوتامون بارونو دوست داریم
بخاطر قطع برق امتحانم امروز برگزار شد که خیلی خوب دادم...بخاطر مشکلاتم اصلا کلاس نرفته بودم باورم نمیشد تو یکروز خوندن اینقدر خوب بدم اما این فقط یکیش بود
:: بازدید از این مطلب : 767
|
امتیاز مطلب : 819
|
تعداد امتیازدهندگان : 234
|
مجموع امتیاز : 234