نوشته شده توسط : نازی

سلام به روی ماه همتون

محمودم یک هفته ای رفته بود دبی سه شنبه اومد

وقتی اومد واسم اس داد

چون ازش دلخور بودم جواب ندادم

زنگ زد

جواب ندادم

باز اس دادکه:

دیدن یار غایب دانی چه شوقی دارد                   مثل ابری که دربیابان برتشنگان ببارد

                    تشنه دیدارتم...سیرابم کن

بازم جواب ندادم تو دلم گفتم قربون اون دل تنگت برم(چون از اونجا زنگ نزد دلخوربودم)

چندبارزنگ زده بود چون گوشیم سایلنت بود نتونستم جواب بدم

خودمم زنگ نزدم گفتم بزار بفهمه دلتنگی چه دردی داره

روز بعدم زنگ زده بود بازم گوشیم سایلنت بوده

تا اینکه ظهر اس داده که:ta 5 age zang nazadi khuda hafez

ساعتو نگاه کردم دیدم 4 دقیقه مونده به 5

سریع شمارشو گرفتم تا گفت الو:بهش سلام دادم

گفت چه عجب یهویی گوشیم اعتبار تموم کرد فقط سریع گفتم الان اعتبارم تموم میشه

اونم گفت خودم زنگ میزنم

زنگ زد کلی حرف زدیم بهش گفتم که چرا زنگ نزدی گفت که یهویی رفته و دوستش باهاش بوده و اینجور چیزا

خلاصه تاشب برام اعتبارفرستاد باهم مسج بازی کردیم

پی نوشت1:شب جمعه گفت بیا شام بریم بیرون که گفتم مهمان داریم نمیتونم خیلی اصرار کرد اما حیف که نمیشد برم دلم واسش خیلی تنگ شدههههههههههههه

پی نوشت2:یک لباس دوختم که گذاشتم هروقت رفتم دیدنش واسش بپوشم آخه هرلباسی که می دوزم اولین بار واسه اون میپوشم

حتی اگه یک شال باشه

اون میبینه و نظرشو میده اگه خوشش اومد بازم میپوشم

پی نوشت3:پریشب داشتم گریه میکردم واسم زنگ زد که گریه کردی؟گفتم نه نخواستم بهش بگم

پی نوشت4:دیروز داشتم میرفتم داروخانه که گویا منو تو راه دیده بود بهم اس دادکه:کجا میری گفته داروخونه گفت:ok

پی نوشت5:دیشبم باهم حرف زدیم سرماخورده بود قرارشد ساعت6:30بیدارش کنم( اکثرا صبحها من از خواب بیدارش میکنم)

خواب رفتم ساعت 8اون منو از خواب بیدار کرد

 



:: بازدید از این مطلب : 1032
|
امتیاز مطلب : 575
|
تعداد امتیازدهندگان : 180
|
مجموع امتیاز : 180
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نازی

سلاممممممممممممم

دیشب دانشگاه بودم آخه امتحان داشتم منم که از همه جا بیخبر رفته بودم و تند تند داشتم میخوندم که یکهویی برق دانشگاه قطع شد

ازاونجایی که بچه درس خون هستیم بانور موبایل به خوندن ادامه دادیم

کمی که خوندیم بلند شدیم رفتیم دم در که دیدیم یکی از استادا پسرا رو بیرون از محوطه انداخته دخترا هم تو حالا هی پسرا سعی میکنن بیان تو که این استاده با عبا میپره جلوشونو نمیذاره معرکه ایی شده بود ماهام اینور زده بودیم زیر خنده

بابچه ها خداحافظی کردم که برم همین موقع محمود زنگ زد پرسید کجایی؟ گفتم دانشگاه

گفت: داره بارون میاد................. گفتم: اره زیربارونم

گفت: بپوشن سرما نخوری........قبول کردم ...خداحافظی کردیم

چنددقیقه بعدبازم زنگ زد که کجایی میام دنبالت گفتم هنوز همونجام

گفت الان میام دنبالت

اومد دنبالم توماشین باهم شکلات کاکائوی خوردیم منو برد رسوند خونه دم در پیاده ام کرد

اکثرا که بارون میاد ماباهم میریم بیرون هردوتامون بارونو دوست داریم

 

بخاطر قطع برق امتحانم امروز برگزار شد که خیلی خوب دادم...بخاطر مشکلاتم اصلا کلاس نرفته بودم باورم نمیشد تو یکروز خوندن اینقدر خوب بدم اما این فقط یکیش بود



:: بازدید از این مطلب : 700
|
امتیاز مطلب : 587
|
تعداد امتیازدهندگان : 187
|
مجموع امتیاز : 187
تاریخ انتشار : 6 دی 1389 | نظرات ()